آن کس که میگفت دوستم دارد،
عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد،
رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه میرفت،
صدای خشخش برگها همان آوازی بود که
من گمان میکردم میگوید: دوستت دارم
آن کس که میگفت دوستم دارد،
عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد،
رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه میرفت،
صدای خشخش برگها همان آوازی بود که
من گمان میکردم میگوید: دوستت دارم